دنیای سرگرمی

تویی هم مصطفی و هم محمد تو را در آسمان نامند احمد
تو کانون صفا مرد یقینی تو عین رحمه للعالمینی
عید مبعث بر تمام مسلمانان مبارک باد

دیگر صدایت نمی کنم برگردی. . .

مهم باشم. . .

خودت بر میگردی. . .(!)

ببخش مامانی. . .

دنیا ارزش لگد زدن به شکمتو نداشت. . .(!) :((

ﻫﺮﮐﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ۳ ﺑﺎﺭ تند ﺑﮕﻪ:
“ﭼﻪ ﮊﺳﺖ ﺯﺷﺘﯽ”

سلامتی سلامتی سلامتی همه اونایی که دلشون ی آغوش میخواد اما... تنهای تنهان

ملت شبا با عشقشون اس ام اس بازی میکنن …
اونوقت شبا pou به من آلارم میده که من ریدم بیا منو بشور !!!

نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود.

اکران فیلم شروع شد،

شروع فیلم سقف یک اتاق 

دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق

, سه, چهار, پنج, ...,هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق! 

صدای همه در آمد.
اغلب حاضران سینما را ترک کردند, 

ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین 

و به جانباز قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید. 

زیرنویس: 

این تنها ۸ دقیقه از {زندگی }این جانباز بود و شما طاقت نداشتید...

همه شاخا
همه مُدِلا
همه لاتا
همه عکّاسا 
همه لختیا
همه...
دارن دینی میخونن
he

(دیگه پست نمیزارم تا بعد از امتحانا)

بچه ها این داستان کاملا واقعیه خواهشا همه بخونن !!!
.
.
.
يک خانم ۴۵ ساله حملهء قلبي داشت و در بيمارستان بستري بود . در اتاق جراحي کم مونده بود مرگ را تجربه کند كه خدا رو ديد و پرسيد:
آيا وقت من تمام است؟
خدا گفت:نه شما ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز ديگه عمر مي کنيد .
… … …
بنابراين پس از بهبود يافتن خانم تصميم گرفت در بيمارستان بماند و عملهاي زير را انجام دهد:

۱- کشيدن پوست صورت
۲- تخليهء چربيها(ليپو ساکشن)
۳- جمع و جور کردن شکم .
و صد البته به فکر رنگ کردن موهاش و سفيد کردن دندوناش هم بود !!!!
از اونجايي كه او زمان بيشتري براي زندگي داشت از اين رو او تصميم گرفت كه بتواند بيشترين استفاده را از اين موقعيت (زندگي) ببرد.

يكي دو ماه بعد ، پس اتمام آخرين عمل زيبايي بعد از مرخص شدن از بيمارستان
در حالي كه ميخواست از خيابون رد بشه با يه ماشين تصادف كرد و كشته شد .
!!!
وقتي با خدا روبرو شد او پرسيد: من فکر کردم شما فرموديد من ۴۳ سال ديگه
فرصت دارم چرا شما مرا از زير آمبولانس بيرون نکشيديد؟
.
.
خدا جواب داد :اِ اِ اِ شما بوووووودي ؟؟؟؟ چقدر عوض شدي نشناختمتون !!